رادین عشق مامان و بابا رادین عشق مامان و بابا ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

عمر دوباره با تو

تابستون ما

1393/6/22 11:30
نویسنده : مامان بهناز
578 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر یکی یدونم بعد از چندوقت اومدم تا خاطرات گل پسرمو براش بنویسم اخه تو این مدت خیلی سرم شلوغ بود و بالاخره یه وقت خالی پیدا کردم.

تو این مدت یه روزهایی خیلی سخت و یه روزهایی خیلی خوب بود روزهای خوبمون این بود که بعد از تعطیلات عید فطر 11مرداد به همراه خاله الهام اینا رفتیم دریاکنار و تا پنجشنبه اونجا بودیم و همچنان شلوغ بود ولی روزهای اخر شهرک خیلی خلوت تر شد و این سفر خیلی خیلی بهمون خوش گذشت اخه شما بزرگتر شده بودی و نسبت به سفرهای قبلی که کوچیکتر بودی خیلی بهتر بود و حسابی تو این چند روز اب بازی میکردی و وقتی میرفتیم دریا باید به زور میاوردیمت ناگفته نمونه که تمام بدنت رو چرب کرده بودمو حسابی برنزه شدی و هنوزم پوستت تیره هستش و از اون سفیدی دراومدی و اونجا بدون هیچ ترسی با گربه ها بازی میکردی و یبار انقدر گربه ها رو دست زدی که یکیشون دستتو چنگ زد و تو هم میگفتی میکشمش بی ادبو دستمو اوخ کرد خلاصه اینکه بارامیلا حسابی بازی میکردیدو اخر شب بیهوش میشدید و حتی شب هم میرفتیم دریا هیچ ترسی نداشتید و لخت میشدی و میرفتی تو اب که خداییش شبها حالشم بیشتر بود و ماهم تو ساحل کلی حال میکردیم.

بعد از تعطیلاتمون یه دو هفته پشت سرهم بردیمت پارک ارم که حسابی کیف میکردی اخه سری پیش که برده بودیمت کوچیکتر بودی و اذیت میکردی ولی این سری قشنگ بازی میکردی و میگفتی من میخوام ماشین سوار بشم اخه خیلی کیف میده و قشنگ ماشین برقی سوار میشدی و گریه میکردی که چندبار سوارشی و هرچی بازی که با ماشین بود سوار شدی بس که عشق ماشینی و سری بعد که میخواستیم بریم با رامیلا و خاله الهام رفتیم که تا شهربازی رو دیدی میگفتی رامیلا شهربازی ای جونم خیلی دوستدارم خیلی کیف میده و با رامیلا ترن سوارشدی و جالب ابنجاس که تمام بازیهارو سوار میشدی و از هیچکدوم نمیترسیدی و توی کشتی پرنده بیشتر بچه ها که از توهم بزرگتر بودن میترسیدن وپیاده میشدن ولی تو دراز کشیدی رو پای من و پاهاتو دراز کردی میگفتی مامان چقدر باحاله تاب بازی عباسیهبغل

مامانی و بابایی یه ماهی پلور بودن و تو این مدت سه بار رفتیم پیششون و تو عاشق اونجا بودی و انقدر که خاک بازی دوستداری اونجا از صبح تا شب تو حیاط بودی و اصلا تو نمیومدی و یه سگ اونجا بود که تا میومد سمتت سرش داد میزدی و سگه بدبخت از ترس پا به فرار میزاشت و اونجا هم خیلی بازی میکردی و خلاصه اینکه تا قبل از عملت همه جوره بهت حال دادیم و من تمام این مدت و فقط با استرس میگذروندم.

بالاخره روز 12شهریور رسید و حالا این بماند که من تو اون هفته روز به روز استرسم بیشتر میشد و هرچی به چهارشنبه نزدیک میشدیم من دیگه داشتم خفه میشدم و اون شب و تا صبح نخوابیدم و ساعت هشت صبح بیدارت کردم و اماده ات کردم و یه زنگ به دکتر زدم و گفت من بیمارستانم و شماهم زود بیایید ماهم تا اماده بشیم مامانی هم رسید و با بابا امید رفتیم بیمارستان و ساعت ده بود که رسیدیم بیمارستان مهر و بستری شدی و وقتی اومدن رگتو بگیرن چشماتو بستی و بدون اینکه جیک بزنی پرستار سرم و وصل کرد و چشاتو باز کردی که من و تمام پرستارا از تعجب داشتیم شاخ درمیاوردیم و خیلی مغرور بلند شدی و گفتی مامان ببین دستمو سوزن زد که داشتم میمیردم برات تمام پرستارای بخش اطفال عاشقت شده بودن و تو اصلا تو اتاقت نمیموندی تورو میبردن پیش خودشون و با موبایلاشون بازی میکردی و تا ازمایشات اماده بشه ساعت 4بود که رفتی تو اتاق عمل و ساعت 5 تو ریکاوری بودی و از شدت گریه هات صدات تا اون بیرون میومد و فقط خدا میدونه من اون لحظه چه حالی داشتم و دیگه یه ذره مونده بود های های گریه کنم هی چشمام پر اشک میشد ولی خودمو کنترل میکردم و وقتی اوردنت بیرون از شدت درد و گریه هات شدیدا صورتت ورم کرده بود و قرمز شده بود خیلی سرفه میکردی و وقتی اومدیم تو اتاقت همش ای ای میکردی به بابا میگفتی بقلم کن چون موقع بهوش اومدن تنها بودی اونجا حسابی ترسیده بودی و بابا با یه وضعی بقلت کرده بود که هم دردت میگرفت و هم میزاشتیمت رو تخت از گریه ضعف میرفتی و با بدبختی نشستم رو تختت و گذاشتمت رو پاهام و انقدر تکونت دادم  یدفعه خوابت برد اخه هنوز داروی بیهوشی تو بدنت بود و تا ساعت 8خوابیدی و بابا رفت و منو مامانی موندیم و اون شب و با بدبختی تا صبح رسوندم و یه لحظه پلک روهم نزاشتم و صبح ساعت هفت رو صندلی بیهوش شدم اخه شب قبل از اونم تو خونه نخوابیدم دیگه نفهمیدم چجوری ساعت 8شد و مرخص شدی رفتیم خونه مامانی و خلاصه تمام این بدبختی ها ختم به خیر شد و من یه نفس راحت کشیدم.

این عمل یه حسن خوبی که داشت این بود که دکتر گفت این نباید پوشک بشه واگرنه چسبندگی پیدا میکنه ومنم دو روز بعد از عمل یعنی از شنبه 15شهریور ساعت یازده صبح وقتی پوشکتو باز کردم زد به سرم و دیگه پوشکت نکردم و انقدر غصه ام گرفت میدونستم که خیلی سخته و از الان به بعد همه زندگی نجس میشه و هی حرص میخوردم ولی دیگه دلو زدم به دریا بخاطر حرف دکتر و سلامتیه تو بازت گذاشتم و اون روز تا سر شب سه بار تو خونه جیش کردی البته یه بار دوییدی رفتی تو حموم یبارشم رفتی تو بالکن و بار اخرشو یه کوچولو رو فرش جیش کردی و سریع لگن گذاشتم و شستم و هی بهت میگفتم ببین مامان خونه کثیف شد ولی اصلا دستشویی بزرگ نکردی تا میومدی بکنی میبردمت دستشویی انگار میترسیدی و میگفتی نه مامان ندارم.

اون شب به همین منوال گذشت و هی میبردمت دستشویی و جیش میکردی وشبشم پوشکت کردم و از فردا دوباره زود پوشکتو باز کردم و بردمت دستشویی و اون روز هم دوبار تو خونه جیش کردی البته رو فرش نه یبار رفتی تو اشپزخونه رو سرامیک و یبار دیگه جلوی تلویزیون که فرش نیست بار اخر دعوات کردمو و خیلی جدی باهات برخورد کردم اخه تا قبل اون بهت هیچی نمیگفتم و نمیخواستم ناراحتت کنم و دلزده بشی ولی سری اخر باهات اتمام حجت کردم که اگه جیش کنی من میدونم و تو ساعت 7بعد ازظهر بود که یهویی پشت سر هم و تند تند گفتی مامان جیش دارم جیش دارم جیش دارم اولش باورم نشد ولی زود دوییدم و بردمت دستشویی و تا شورتتو دراوردم جیش کردی که باورم نشد گفتم حتما شانسی گفته یه ربع بعدش گفتی مامان بدو پی پی دارم دوییدم و بردمت دیدم بله راست میگفتی و شستمتو اومدی بیرون و نیم ساعت بعد دوباره گفتی مامان پی پی دارم اخه روز قبلشم از ترست نتونسته بودی دستشویی کنی و این بارم کارتو کردی و همینجا و به همین راحتی همه چی تموم شد و من هنوز باورم نمیشه تازه همون شب که پوشکت کردم تا بخوابی دیدم شب هی داری وول میخوری و نمیخوابی اومدم بالا سرت گفتم چی شده مامان گفتی مامانی این پوشکو باز میکنی داره اذیتم میکنه که منم سریع بازت کردم و همون لحظه خوابت برد و از همون شبم دیگه پوشکت نکردم و فقط شب اول پوشکت کردم و اونم خشک بود و تا صبح هم خشک میخوابی و صبح ساعت10 میبرمت دستشویی و جیش میکنی.

یعنی دو روزم طول نکشید که از پوشک خلاص شدی و حتی شبم پوشک نمیشی و کلا گذاشتیش کنار درست مثل پستونک و شیر من همه شونو یدفعه و زود و بدون دردسر ترک کردی و من فقط میتونم خداروشکر کنم که تو این چیزا اذیتم نکردی و انقدی که من از پوشک گرفتن میترسیدم همش پشت گوش مینداختم و اینم بخاطر حرف دکتر انجام دادم اخه همه میگفتن تمام زندگی کثیف میشه و همش باید بشوری و بسابی ولی خداییش یبارم تو خونه حتی پی پی نکردی از بس که مثل دسته گل میمونی اخه خودت خیلی وسواس داری و تمیزی و از کثیف کاری خیلی خیلی بدت میاد و بازم خداروشکر میکنم که یه همچین پسر دسته گلی بهم داده و منو اذیت نمیکنه.

خوب حالا یکم از کارایی که میکنی برات بگم

-اول از خوابیدنت بگم که موقع خواب تمام ماشیناتو میبری و تو تخت و با اونا میخوابی و همچنان رو خواب ظهرت خیلی حساسی و بعد از ناهار خودت تلویزونو خاموش میکنی و میری تو تخت و میخوابی.

-تنها مشکلی که باهات دارم اینه که هنوزم بد غذا میخوری و باید گولت بزنم و تا غذات نرم نباشه نمیخوری و اگه ماست هم نباشه که دیگه اصلا نمیخوری.تو غذاها قرمه سبزی و چلوگوشت و چلومرغ و ازهمه بیشتر دوستداری.

-عاشق حموم کردنی و تا میخوای بری حموم اول میری ماشیناتو انتخاب میکنی اونایی که برقی یا باطری خوره نمیاری و ساده هارو جمع میکنی و میاری حموم و من دیگه خیلی وقته اصلا نمیبرمت حموم و با بابا میری و انقدر بهت خوش میگذره که حموم رفتنو حتی به شهربازی هم ترجیح میدی.

-وقتی میبریمت پارک علاقه ای به تاب و سرسره نداری و فقط بدو بدو و پرتاب سنگ و اینجور چیزا.

-الان یه دو ماهی میشه که قشنگ تا ده میشماری و من اصلا یادت ندادم و خودت یادگرفتی و اولین بار که جلوی من شمردی من خیلی تعجب کردم و رنگهای اصلی رو بلدی ولی هنوز مدادرنگی برات نگرفتم حالا میخوام برات بگیرم .اسم اکثر حیوونارو بلدی مثل شیر زرافه روباه الاغ سگ و گربه و فیل اهو حشره هاروهم خوب بلدی تا سوسک یا پشه میبینی به من میگی مامان نترس الان میرم لهش میکنمتعجب

-اگه کسی به شوخی منو اذیت کنه بدجور واکنش نشون میدی و بابا تو خونه جرات نمیکنه حتی با من شوخی کنه میدویی تفنگتو میاری با داد و بیداد میگی مامانمو اذیت نکن میکشمتاااااااچشمک

-یه دمپایی پلاستیکی داری رامیلا برات خریده عاشق اونایی هرجا حتی مهمونی میخواییم بریم گریه میکنی که میخوام دمپایی خوشگلاموبپوشمخنده

-صبح که از خواب بیدار میشی بایدکارتون پیترربیت و ببینی خیلی دوستش داری و میگی مامان بزن پیتر و کارتون من شرورو هنوزم خیلی دوستداری و اگه نشون بده از اول تا اخرش از پای تلویزیون تکون نمیخوری مخصوصا عاشق مینیونا هستیدلغک

-وقتی سوار ماشینت میکنم سریع میپری پشت فرمون و یبار سوییچ رو ماشین بود قشنگ استارت زدی و ماشینو روشن کردی که یدفعه از ترس سکته کردم و قشنگ میدونی اگه سوییچ و یه پله باز کنی شیشه و برف پاککن کار میکنه تا دعوات میکنم که به سوییچ دست نزن میگی نه مامان روشنش نمیکنم میخوام شیشه رو بدم پایین اخه گرممهخطا

-وقتی برنامه the car نشون میده با یه عشقی میشینی ماشینارو نگاه میکنی که بخدا خیلی تعجب میکنم از بس عشق ماشینی تازه ماشیناتم میاری میزاری جلوت و با ماشینایی که نشون میده مقایسه میکنی میگی مامان لاستیکاشو ببین مثل ماله منه بوس

-وایمیستی جلوی ایینه و میگی سلام من رادین علیزاده هستم و تازه به منم میگی مامان تو بهناز علیزاده ایقهر

-وقتی فوتبال نشون میده تا گل میزنن میگی توی دروازه یه گل استثنایی برای ایرانتشویق

-یعنی پدر منو دراوردی تمام رنگهای دیوارارو میکنی و دستمال کاغذی هارو خرد میکنی و میریزی پشت ماشیناتو راه میبری تا دعوات میکنم به من میگی خوب چیکار داری دارم بازی میکنم همش حرص منو درمیاریتعجب از بس که حاضر جواب تشریف داری .

-همچنان تبلیغات تلویزیونی رو خیلی دوستداری و میای بهم میگی عزیزم برات دستکش کرال خریدم دیگه لباسات خیس نمیشهخنده انقدر قشنگ صداتو عوض میکنی و میگی که از خنده میمیرمتشویق

-وقتی دارم ارایش میکنم تا بریم بیرون میای بقلم میکنی میگی مامان چقد خوشگل شدی چشات خیلی قشنگ شدهقه قهه یا وقتیایی که لاک میزنم میگی مامان چقد ناخنات خوشگله من اینارو دوسدارمزیبا

-و اینکه انقدر قشنگ صلوات میفرستی دوستدارم هر دقیقه صداتو بشنوم و صلوات بفرستی خیلی کامل و بدون نقص و صد در صد از بابا اکبر یادگرفتیتشویق

تا اونجایی که وقت داشتم و ذهنم یاری میداد نوشتم ولی بخدا شیرین کاریهات خیلی بیشتر از این حرفهاس و من وقت تایپشو ندارم و همش تو ذهنم میمونه و بعدها برات تعریف میکنم همین الانشم یکم طولانی شد اخه خیلی وقت بود چیزی ننوشته بودم و وقت و حوصله هم نداشتم.

پسر خوشگل و باهوشم فقط از خدا میخوام تن سالم بهت بده و هر روز زندگیت پر از خنده باشه بوسبوس

 

 

فدای چشمای نازت

عاشقتم

تو این عکس قشنگ مشخصه که با رامیلا حسابی سوختین زیر افتاببوس

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

ساعت دیواری کودک
22 شهریور 93 16:52
نی نی عکس
25 شهریور 93 15:27
ماشاالله چه نی نی نازی از بچه ها و نی نی های خوشگل تان عکس بگیرید و برای ما ارسال کنید. ما ضمن نمایش عکس ها در سایت، به آن ها جایزه می دهیم www.niniaxs.ir
الهام
28 شهریور 93 18:39
سلام عزیز دل خاله خدا رو شکر که عملت به خوبی انحام شد و تموم شد انشالله بقیه چیزها هم بگذره و به خوبی تموم بشه این عکسا هنر دست منه عاشق اون عکس تو ابتم خیلی دوست دارم عشقیییییییییییییییییییی خاله مرسي خاله خوبم دوست دارم مامان الهام
خاله الهام
7 آبان 93 18:35
سلام عشقولک من ای بابا خیلی وقته دیگه سری به وبلاگ نزدم بخدا ببخش گرفتاری دیگه انشالله که دیگه همیشه برات سلامتی باشه و خوشی و خنده انشالله تابستونهای خیلی قشنگی ببینی پر از مسافرت می بوسمت عشقم
محمد
11 بهمن 93 18:55
بروزم بروزم بروزم بروزم با مطلب "پیشرفته ترین گدای دنیا/ عکس" به منم سربزن.