رادین عشق مامان و بابا رادین عشق مامان و بابا ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

عمر دوباره با تو

سی ماهگی عشقم

1393/9/5 15:48
نویسنده : مامان بهناز
288 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلم

ببخشید که انقدر دیر اومدم ولی باورکن این فصل پاییز از همون اولش برامون خوب نبود همین پستم نمیخواستم بزارم ولی بازم دلم نیومد اخه درست از همون اول مهر تو حالت خیلی بد بود از شب قبلش تا صبح تب داشتی و همون روز حالت بدتر شد و تا سه روز تب داشتی بدون هیچ علایم دیگه ای که بعدش سرمای شدیدی خوردی و حدود دو هفته طول کشید تا بهتر شدی و دوباره 22مهر بود که مریض شدی و دوباره دکتر و دارو و این چیزا و 26مهر بردمت بیمارستان مهر تا دکتر معاینه کنه و خواست که بخیه هاتو بکشه توهم مثل مرد گنده فقط نگاش کردی و تا دردت میگرفت با دهنت صدا در میاوردی که جلوی گریتو بگیری که اون لحظه منو و بابا ودکتر از تعجب شاخ دراوردیم اخه اصلا گریه نکردی و دکتر گفت که دوباره دی ماه بریم پیشش برای معاینه و 28مهر هم بردمت دکتر برای چکاپ کامل و ازمایش نوشت و وقتی ازمایش میدادی چشمات پر اشک شد ولی بازم جلوی خودتو گرفتی و گریه نکردی اخه پسر من مرد شده از اون مردای با غرور که تو دنیا تکهبوس جواب ازمایشت اماده شده و تمام ویتامینهای بدنت بخصوص اهن خیلی پایینه که با وجود حساسیتهای من اینم یه درد دیگه گذاشت تو دلم و حالا 8اذر وقت دکتر داری تا ببینم چی میگهدلشکسته یعنی انقدی که ما دکتر میریم دیگه معروف شدیمغمگین

تو کل این دوماهی که گذشت به جرات میتونم بگم که فقط دهه محرم خیلی خوب بود و کلا حالت عالی بود که همش خونه خاله الهام بودیم و عمو نوید برات طبل خریده بود و توهم کلی کیف میکردی و درست از فردای عاشورا دوباره مریض شدی و جوری بود که فقط سرفه میکردی اونم شدید طوری که همش بالا میاوردی و تو خواب این وضعیتت بدتر میشد و اون روزا اصلا دوست نداشتم بخوابی تا میخوابیدی استرس منم شروع میشد چون سرفه میکردی و پشت بندش بالا میاوردی وای که چه روزای بدی بود تو این دو هفته که اینطوری بودی دوبار بردمت دکتر اخه بار اول دکتر هیچ دارویی نداد و گفت بخاطر حساسیت و الودگیه منم فکر میکردم اشتباه کرده و دوباره بردمت پیش یه دکتر دیگه که اونم همینو گفت اخه خسته شده بودم از این وضعیت حالا تو تمام این مدت بدغذا خوردنت بماند که تو حالت عادی به سختی غذا میخوری چه برسه به این دو ماه که دیگه افتضاح بود گریه

تو این مدت برنامه خاصی نداشتیم و کار خاصه دیگه ای نکردیم فقط همون رفت و امدهای معمول که خونه مادربزرگا بود و چیز دیگه ای نبود راستی تو همون مریضی اول مهرت دوتا دندونای اسیاب پایینیت دراومد که همچی قاطی پاتی شده بود غمگین

فردا هم تولد رامیلای عزیزم بود و بیچاره ابله مرغون گرفته و انشالا یه روز دیگه تولدشو جشن میگیریم و انشالا صدوبیست سالگیه پرنسس خوشگلمخجالتبوس

از خدای مهربون فقط ارزوی تندرستی برای تمام بچه ها دارم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)