رادین عشق مامان و بابا رادین عشق مامان و بابا ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

عمر دوباره با تو

به وبلاگ جدید پسرم خوش اومدید

تو گلی هستی از باغ بهشت

بیا در آغوشم تا برایت بگویم از عشق

تو را در میان آغوش خویش میفشارم

و با تمام وجود به تو ابراز میکنم عشقم را

عزیزم این وبلاگ رو برات درست کردم تا بنویسم برات هر چیزی که اتفاق می افته قبل از آمدنت و بعد از آمدنت تا هر وقتی که مامانت خواست بقیه اش رو ادامه بده خاله الهام خیلی دوستت داره .

و حالا اون موقع فرا رسیده که مامانی لحظه به لحظه با تو بودن رو برات به یادگار بزاره لحظه های شیرینی که فقط مامانی اونها رو حس میکنه .

تولد سه سالگی گل پسر

سلام پسر عزیزتر از جونم به لطف خدا روزامون سپری شدن و پسر گلم سه ساله شد و انشالا تولد صدسالگیتو با خوشی جشن بگیری تو دنیا چیزی نیست که از تو با ارزشتر باشه و برات همه کاری میکنم تا همیشه در ارامش و شادی باشی . روز تولدت یکشنبه سوم خرداد بود که خیلی خیلی خوش گذشت و همگی دورهم جمع بودیم و به همه خوش گذشت که اونم باز از برکت وجود نازنینته که همیشه قدمت پر از برکت و شادیه برامون از خدا میخوام همیشه تنت سالم باشه و بجز سلامتی تو از خدا هیچی دیگه نمیخوام . خدایا خودت پسرمو حفظ کن خوشگل مامان بیشتر خاطراتتو تو دفتر برات ثبت میکنم چون کمتر وقتمو میگیره اخه خداییش توهم اصلا نمیزاری با لبتاب کار کنم اخه نفس منی عشقم میبوسمت قربو...
8 خرداد 1394

نوروز 94

                    سلام عشق مامان انشالا که سالی پر از سلامتی و عشق رو درکنار هم اغاز کرده باشیم. این هفت سین امسالمونه که موقع تحویل سال تو خیلی سعی کردی بیدار بمونی ولی دست اخر یه ده دقیقه مونده بود به تحویل سال خوابیدی و البته اصلا حالت خوب نبود بعد از تحویل سال بیدار شدی البته با سرفه های شدید که بعدش خوابت برد. صبح که بیدار شدیم اول یه سر رفتیم خونه مامان مریم که شب قبلشم شام اونجا بودیم ولی رفتیم تا عید دیدنی کرده باشیم بعدش رفتیم خونه مامان داوود به قول خودت که ناهار اونجا بودیم و تو خیلی بی حال بودی و برای همین  با مامانی بردیمت ...
24 فروردين 1394

اخرین پست سال93

سلام پسر عزیزتر تز جونم. روزهای اخر سال 93 به سرعت دارن سپری میشن و به سال جدید نزدیک میشیم یه حالو هوای خاصی داره این روزها همه جا شلوغ پلوغه و پر از هم همه خونه تکونی مون خیلی وقته تموم شده تقریبا اول اسفند کارام تموم شد و خداروشکر خیلی خوب شد .این اخر سالی هم هر سه تاییمون سرمای شدیدی خوردیم تو که دیگه منو بابا رو هم مریض کردی خودتم خیلی بدجور مریض شدی خلاصه اینکه همش میگی مامان پس بابایی کی منو میبره کاشان بدجور برای کاشان رفتن بی تابی میکنی تا اذیتم میکنی و بهت میگم نمیبرمت کاشان زودی میگی باشه مامان ببخشید دیگه از این کارا نمیکنم بگو بابایی بیاد منو ببره کاشان قول میدم پسر خوبی باشم . تقریبا اذیتهات کمتر شده و به دیدن کارتون خیلی...
24 اسفند 1393

سی و دوماهگی گل پسر

سلام عشق مامان تروخدا منو ببخش که نمیتونم زود به زود بیام باورکن اصلا وقت نمیشه تو این چند ماهی که از اول پاییز تا الان گذشته زیاد اوقات خوشی نداشتیم الانم که سال رو به اتمام هستش و امیدوارم سال اینده حداقل برامون خوب باشه.خیلی زود به زود مریض میشی که دکتر میگه مقاومت بدنت بالا میره دراینده و خداکنه کمتر سرمابخوری و مریض بشی. انقدر سرم شلوغه که دلم نیومد این پست رو برات نزارم اخه شیرین کاریات ازدستم در میره هزارماشاالله تو حرف زدن و جواب دادن کم نمیاری شدید به اهنگای مرتضی پاشایی و خصوصا مهدی احمدوند علاقه داری و اهنگ سرگیجش مدام ورد زبونته که میگی دوست دارم به اون خدا به عشقمون قسم خدا تورو اورده واسه من بمون نرو همینه ارزوم عشق تو...
11 بهمن 1393

سی ماهگی عشقم

سلام پسر گلم ببخشید که انقدر دیر اومدم ولی باورکن این فصل پاییز از همون اولش برامون خوب نبود همین پستم نمیخواستم بزارم ولی بازم دلم نیومد اخه درست از همون اول مهر تو حالت خیلی بد بود از شب قبلش تا صبح تب داشتی و همون روز حالت بدتر شد و تا سه روز تب داشتی بدون هیچ علایم دیگه ای که بعدش سرمای شدیدی خوردی و حدود دو هفته طول کشید تا بهتر شدی و دوباره 22مهر بود که مریض شدی و دوباره دکتر و دارو و این چیزا و 26مهر بردمت بیمارستان مهر تا دکتر معاینه کنه و خواست که بخیه هاتو بکشه توهم مثل مرد گنده فقط نگاش کردی و تا دردت میگرفت با دهنت صدا در میاوردی که جلوی گریتو بگیری که اون لحظه منو و بابا ودکتر از تعجب شاخ دراوردیم اخه اصلا گریه نکردی و دکتر گ...
5 آذر 1393

تابستون ما

سلام پسر یکی یدونم بعد از چندوقت اومدم تا خاطرات گل پسرمو براش بنویسم اخه تو این مدت خیلی سرم شلوغ بود و بالاخره یه وقت خالی پیدا کردم. تو این مدت یه روزهایی خیلی سخت و یه روزهایی خیلی خوب بود روزهای خوبمون این بود که بعد از تعطیلات عید فطر 11مرداد به همراه خاله الهام اینا رفتیم دریاکنار و تا پنجشنبه اونجا بودیم و همچنان شلوغ بود ولی روزهای اخر شهرک خیلی خلوت تر شد و این سفر خیلی خیلی بهمون خوش گذشت اخه شما بزرگتر شده بودی و نسبت به سفرهای قبلی که کوچیکتر بودی خیلی بهتر بود و حسابی تو این چند روز اب بازی میکردی و وقتی میرفتیم دریا باید به زور میاوردیمت ناگفته نمونه که تمام بدنت رو چرب کرده بودمو حسابی برنزه شدی و هنوزم پوست...
22 شهريور 1393

خیلی غمگینم

سلام پسر گلم میدونم خیلی دیر اومدم ولی دوستداشتم اتفاقهای خوب خوب برامون بیفته تا بیام و برات یادداشت کنم اما این دوماهی که گذشت اصلا تا به اینجاش خوب نبوده برامون و فقط میتونم خداروشکر کنم و طلب سلامتی کنم. یک هفته قبل ماه رمضون بود که بابا مریض شدش اونم بدجور تو همین مریضداری ها بودیم که تو تب کردی تب شدید دکتر رفتیم هیچ علایمی نداشتی و تا سه روز تب شدید که با بروفن کنترلت میکردیم بعد از سه روز خوب شدی و بابا هم یک هفته طول کشید تا بهتر بشه درست تو روزهایی که ایران تو جام جهانی بازی داشت ما بدترین شبهارو داشتیم و هر سه شبش تو بیمارستانا بودیم برای همین این جام جهانی همیشه تو یادمون میمونه چون خیلی تلخ بود. از این ماجراها یه هفته گ...
5 مرداد 1393

بیست و سه ماهگی گل پسر

سلام عزیز دلم انشالا همیشه سلامت باشی. یک ماه دیگه گذشت و پسرکم بیست و سه ماهه شد و دیگه چیزی تا تولد دو سالگی نمونده. بعد از هفته اول عید روز نهم با بابایی رفته بودی ارایشگاه و حدود دو ساعت با بابایی سوار ماشین بودی و میگشتی و بعدشم که ارایشگاه رفته بودین  پدرو پسر کلی گشته بودین و منم تو خونه با ارامش به کارام رسیدم و وسایل جمع میکردم چون فرداش قرار بود بریم کاشان و روز دهم ساعت دوازده ظهر بود که راه افتادیم و تو راه خیلی خوش گذشت و ناهار و شهر قم بودیم و اقا رادین برای اولین بار غذای بیرون و تجربه کرد و بدتم نیومد و تو راه بعد از عوارضی قم پلیس بابارو جریمه کرد و اونجا فهمیدیم که اعتبار گواهینامه اش خیلی وقت تموم شده و این جریمه ...
6 ارديبهشت 1393